جدول جو
جدول جو

معنی دست خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

دست خوردن(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دست خوردن(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
قسم یاد کردن، سوگند خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودست خوردن
تصویر رودست خوردن
کنایه از فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
هزیمت یافتن، مغلوب شدن، گریختن از پیش دشمن، شکست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ضُ نُ / نِ / نَ دَ)
در تداول عامه، فریفته شدن. گول خوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خُ / خُ تَ / تِ)
بدست آوردن. بحاصل کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- باز دست آوردن، ازنو در تصرف گرفتن. دیگر باره متصرف شدن: ولایتهایی که در عهد پدرش قباد ازدست رفته بود... باز دست آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
- دست بر چیزی آوردن، هجوم بردن و چیرگی خواستن بر چیزی:
از آن ابر عاصی چنان ریزم آب
که نارد دگر دست بر آفتاب.
نظامی (از آنندراج).
- ، کنایه از غالب وتوانا بودن بر چیزی. (از آنندراج). دست داشتن. دست یافتن. دست کردن. دست رسیدن.
- دست آوردن سوی کسی، بدو دست دراز کردن. با او همدم و همخوابه شدن:
بسی سوگند خورد و عهدها بست
که بی کاوین نیارد سوی او دست.
نظامی.
، در بیت ذیل به معنی دست نمودن و یا معنی لغوی هر دو تواند بود. (امثال و حکم) :
پیکان تیر غمزۀ تو بر دل من است
گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ/ خُوْ دَ / دِ)
کالای مستعمل. تباه شده. (آنندراج). فرسوده. لمس شده. دست فرسوده:
ترا ز سیلی استاد رخ فسرده شود
متاع از نظر افتد چو دست خورده شود.
اشرف (از آنندراج).
مده بدست طبیبان عنان نبض حیات
متاع عافیت خویش دست خورده مکن.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خوردن مرغ شکاری مسته را، استفاده کردن از نعمتها: دیگر سهو آن بود که ترکمانان را - که مسته خراسان بخورده بودند ... - استمالت کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوت خوردن
تصویر لوت خوردن
طعام لذیذ خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
سوگندخوردن سوگند یاد کردن: هزار بار قسم خورده ام که نام ترا بلب نیارم اما قسم بنام تو بود. (میر فصیحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
غلتیدن: پسرک تو خون خودش غلت میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
انهزام، مغلوب شدن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوغ خوردن
تصویر دوغ خوردن
مسکه گرفتن مسکه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نخورده
تصویر دست نخورده
سالم، دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف خوردن
تصویر اسف خوردن
دریغ خوردن افسوس خوردن دریغ خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آوردن
تصویر دست آوردن
پیدا کردن، یافتن تحصیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خورده
تصویر دست خورده
فرسوده، کالای مستعمل، لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسرت خوردن
تصویر حسرت خوردن
افسوس خوردن تاسف داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مخدوش
متضاد: سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دست نخورده
تصویر دست نخورده
Pristine, Unspoiled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
Fail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
Swear, Vow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
schwören
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
зазнати невдачі
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست نخورده
تصویر دست نخورده
незайманий , незіпсований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
przysięgać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
jurar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
scheitern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست نخورده
تصویر دست نخورده
unberührt, unverdorben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
клясться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
терпеть неудачу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست نخورده
تصویر دست نخورده
нетронутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست نخورده
تصویر دست نخورده
dziewiczy, nieskazitelny
دیکشنری فارسی به لهستانی